خواب دیدم توی یک خانه‌ی خیلی بهم ریخته هستم. آدم‌های توی خانه همکارانم توی شرکت قبلی بودند.
دوست نداشتم آنجا باشم. به دلیل نامعلومی حتا نمی‌توانستم بنشینم. بعد یکی از دندان‌های خرد شد و من تکه‌هایش را از داخل دهانم جمع کردم. هیچ جای خانه حتا سطح اشغال نبود و من نمی‌تواستم تکه‌های دندان را از خودم دور کنم. کمی جلوتر یکی دیگر از دندان‌هایم کاملا خرد شد و من تکه‌هایش را تف کردم توی دستم. توی خانه می‌گشتم که خرده دندان‌ها را جایی دور بریزم اما سطل اشغال نبود. دلم نمی‌خواست بقیه من را توی آن وضعیت ببنند. یکدفعه از توی انگشتم، استخوانی اندازه یک هسته خرما جدا شد و من آن را بسختی از داخل انگشتم کشیدم بیرون. استخوان پوسیده و قهوه‌ای بود و جای خالی کوچکی روی انگشتم باقی مانده بود. به یکی -نمی‌دانم که بود- گفتم نگاه کن این از توی انگشتم درآمده، ببین؟
همه آدم‌هایی که توی خانه بودند انگار از من متنفر بودند و حالا یاد آمد یکی‌شان اصلا سه چهارسال پیش جایی در شهری دیگر با من همکار بود و من پیوسته به همه می‌گفتم سه نفر از کارمندهای شرکت باید اخراج شوند تا همه چیز درست پیش رود.
آخرهای خوابم، یکدفعه به سرم زد کوله‌پشتی‌ام را بردارم و برگردم خانه. بعد حس کردم انگار مادر مرا برده بود آنجا و نگران این بودم اگر من برگردم او چه می‌کند. آنجا بود که از خواب پریدم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بیماری های خون نوشته‌هایی برای حورا Tawiwan Otaku City sedaye ESAB کامپیوتر فنی‌وحرفه‌ای و کاردانش شرکت فرنام ره آورد آسیا سایت فروشگاه خشکه فوتبال دهستان کمبل سلیمان